محمدمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

محمد نوایی

انگشت شصت پاتو نخور پسر

جدیدن انگشت پاتو میخوری گلم ولی مامانی عکسشو هنوز نیاورده محمدجان. دقیقا 4 ماهه بودی که تونستی قل بخوری.یه بار مامانی گذاشته بودت رو زمین و برگشت دید محمدش نیست اینورو نیگا؟ نیست.... اونورو نیگا؟ نیست.... تورو از زیر تختت پیدات کردن.شیطونی شدی واسه خودت اقای شیر برنج ...
8 تير 1392

اینم از عکس دلبندم با پستونک

پسر گلم ابجی خیلی دوست داره.تا گریه میکنی بدوبدو پستونکتو میاره برات.بعضی وقتام چاهارپایه کوچولوشو میزاره زیر پاش که دستش به شیر اب برسه که پستونکو بشورتش واست. این عکساتم مامانیت شکار کرده و من عاشق این عکساتم کجا رو داری نیگا میکنی سرورم؟ جاااااااااااااااان قربونت برم من ...
7 تير 1392

قربون اون چشای قشنگت

بعد از تولد تو بود که برا دایی بهرام عقد گرفتیم این پیرنتم زندایی برات گرفته بود.شلوارشم خاله جونیت. اینم خاله زهرا زحمتشو کشیده بودن رذ نمیدونم چرا تو عکس بالایی داری انقده مظلومانه نیگا میکنی؟ راستی پسر گلم این لباسایی که روش عکس ببیی دارنو از بیمارستان کسری بهت دادن اخه کشمش کوچولوی ما اونجا پاهای کوچولوشو به این دنیا اورد سلام و درود بر همه شما سلطانها.بزنین به افتخارم لایک قشنگرو ...
7 تير 1392

سوم بهمن

عزیزم روزها انقدر گذشت و گذشت تا تورا در اغوشمان دیدیم.دلیل اینکه همون روز نتونستم بیام وبرات کامنت بزارم اینه که سرمون خیلی شلوغ بود من که خالت باشم امتحانای ترمم بود و مامانیتم که وضع خوبی نداشت از یه طرفم ابجی ملیکا بهونه گیر شده بود. تو که به دنیا اومدی خاله زهرا و بابا احمدت پیشت بودن.روزای خیلی شادی بود. شب اول موندین بیمارستان و مرخصتون نکردن ملیکا نمیخوابید اخه اولین باری بود که اغوش مامانتو تو تصرف کرده بودی و ملیکا دور از شما بود خلاصه به زور خوابید. وقتی شمارو اوردن خونه احمدباباییت به مبارکیه قدمت گوسفند خریده بود که با کمک بابا بزرگ قربونیش کردن درست مثل تولد ملیکا. ملیکا خیلی خوشحال بود از اومدن تو مام...
7 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد نوایی می باشد